هر فصل تجاوزت تجدید باد !

ساخت وبلاگ
+ ۱۴۰۳/۱/۱۱ | ۲۱:۵۹ | رحیم فلاحتی    از خودم می پرسم:  چند روز شد؟  و در ذهنم جواب می دهم : نمی دانم . واقعا نمی دانم . خیلی گذشته است و من همیشه دلواپس این خانه بودم. گهگاه می آمدم و سری می زدم و نگاهی به در و دیوارش می انداختم. اما یادداشتی برای کسی نمی گذاشتم. برای آن باید می نوشتم کاغذ و قلم کنار دستم بود و برای او می نوشتم . روی کاغذ خط دار و با خودکار بیک آبی و هر بار چند صفحه . آن اوایل در یک طرف کاغذ می نوشتم و نگران قطع شدن درخت ها نبودم. اما از وقتی کاغذ گران شده دوطرف کاغذ را پر از کلمه می کنم. کلمه هایی که راهی به اینجا پیدا نکردند. سال پشت سال گذشت و الان کاغذهای سیاه شده جای زیادی را در گوشه ی خانه گرفته اند. می ترسم درخت ها بو ببرند که من ذره ذره ی تن دوستان شان را چنین با خودکارم خراشیده ام و زجرشان داده ام و برای همیشه گوشه ای دور از نور آفتاب و گذر نسیم حبس کرده ام. شب ها کابوس درختانی را می بینم که با تبر به دنبالم هستند. قلمم را با تبرشان می شکنند و قهقهه های بلند سر می دهند که مرا از خواب می پراند.   حالا که از خواب پریده ام با ترس به این خانه ی متروک سر زده ام . شاید با رفت و آمدم به اینجا و گذاشتن یادداشت هایی برای درختانی که در کابوس هایم پرسه می زنند دلشان را به رحم بیاورم تا کمی با قلم هایم مهربان باشند.       هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 16 تاريخ : چهارشنبه 22 فروردين 1403 ساعت: 12:16

+ ۱۴۰۱/۶/۲۱ | ۰۶:۵۸ | رحیم فلاحتی    بی مقدمه بگویم. در بدترین روزهایی به سر می برم که تا کنون به یاد دارم. یک نا امیدی خطرناک احاطه ام کرده است که مدام مجبورم با آن بجنگم. مبارزه ای که سال ها ادامه داشته است و با نیروهای تازه نفسی که به جنگ وارد کرده است سعی دارد مرا مغلوب کند.   کلافه شده ام. بر سر یکی از آن ها فریاد می زنم . آرام و قرار ندارم. سعی می کنم فرمانده ها را مجاب کنم مقاومت بیشتری از خود نشان بدهند. اما اوضاع مشکوکی است. بدگمانی ام نسبت به آن ها زیاد شده است. فکرمی کنم اطلاعات مرا به نیروهای حکومتی فروخته اند. حس می کنم حالا آن کثافت ها نقطه ضعف های بیشتری از من دارند و به همین جهت می خواهند از سلاح های روحی روانی بیشتری استفاده کنند. دوران به کاربردن توپ و تانک و دیگر سلاح های کشتار جمعی به پایان رسیده است. تمام سربازان من نقطه پایانی شان نا امیدی بوده است و بدون شلیک حتی یک گلوله از سوی حکومت جان داده اند.     چه بر سرمان آمده است ؟ کسی جواب نمی دهد. هیچکس به خواسته هایمان اعتنایی نمی کند . نه نانی مانده، نه نمکی . حکومت نان از سفره ی ما خورده و نمکدان شکسته است. سعی می کنم سفره ام را باز نگه دارم. ما مگر می شود در این جنگ نابرابر نان و نمک تهیه کرد.  خرده های نمکدان را جمع می کنم. با همان تشریفاتی که بدن شهیدی را برای خاکسپاری سامان می دهند. پشت سرم را نگاه می کنم . دریایی از ناامیدی موج می زد. وقتی چنین روزهای تیره از راه می رسد مرغ ها در آسمان سراسیمه می شوند. تخم ماکیان گران می شود. نانواها از چانه می دزدند و دیپلمات ها چانه هایشان گرم می شود. و در هر کلمه ای که به زبان می آورند توپ را به میدان کشوری که همواره متخاصم است می ا هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 162 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 21:04

+ ۱۴۰۱/۷/۲۶ | ۲۲:۳۳ | رحیم فلاحتی آغاز     اتفاق خاصی نیفتاده است. مهرماه بی بارانی است. مثل تابستان خشکی که آمد و گذشت. آسمان خاکی رنگ است و زمینِ خاکی چند هفته ای است که گُله به گُله اینجا و آنجا با خون آغشته شده است. این را هنگام پیاده روی های بی خیالانه ام در سطح شهر متوجه شده ام. این سبک زندگی من است و شاید بسیاری دیگر از مردم . با همه توانی که در نقش آفرینی ام دارم اما شامه ام تیز است. بوی خون را می فهمم بوی مرگ را . این را سال هاست به ما یاد داده و یاد می دهند و انواع قرائت تازه از نوع کشتن و کشته شدن را در برابر چشمان ما می گیرند. چگونه بمیریم تا آرمانگرایانه باشد و در مسیر اهداف حکومت و از چه نوع مرگ هایی برحذر باشیم . آن ها هستند که می گویند چه کسی مهدورالدم است و چه کسی لایق عنوان شهادت. و من فارغ از هر مسئولیتی سبک بال در شهر قدم می زنم و از خون هایی که بر سطح شهر ریخته است غمی به دل راه نمی دهم.   از پله های پل عابر بالا می روم.گوشه ای می نشینم و پاهایم را از لای نرده ها آویزان کرده و تاب می دهم. سعی می کنم مسیر افرادی را که لباس یا چهره ای خاص دارند دنبال کنم. مردی را می بینم که کلاه بیسبال طوسی با آفتابگیر مشکی رنگی با نشان لس آنجلس به سر دارد . موهای شقیقه اش کاملا سفید است. پیراهن آستین کوتاه و شلوار ورزشی مشکی به تن دارد. از همان ها که کوهنوردها در برنامه های سبک یکروزه می پوشند. با کفش ورزشی. راه می کشد به گوشه ای از خیابان که ناگهان همهمه ای بر پا شده است. به سرعت ترافیک می شود. توده ای مردم راه را بند می آورند و آرام پیش می آیند. مرد کلاه دار بلندگویی دستی را از کسی گرفته و مقابل دهانش می گیرد. فریادهای مرد در میان بوق های ممتد اتومبیل ها هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 103 تاريخ : دوشنبه 3 بهمن 1401 ساعت: 21:04

+ ۱۴۰۰/۱۲/۶ | ۰۹:۴۳ | رحیم فلاحتی   روزبه از دیوار بالا رفت. باید یک سیب می دزدید. گفته بودند این شروع کار است. باید جربزه اش را نشان بالا دستی ها می داد.  نمی دانم خواب دیده بودم یا قرار من و بالا دستی ها همین بود. از دیوار بالا کشیدم. باغبان در حال ناز و نوازش گل و گیاه های ته باغ بود. گاهی آب به گلدان ها می پاشید و گاه به اتاقک گوشه ی باغ سر می زد. باید قبل از اینکه مرا می دید پایین می پریدم. وقتی به سمت اتاقش می رفت فرصت خوبی بود.    هنوز پایین نپریده بودم که صدای نابهنگام موذن پیر از بلندگوی مسجد کهنه ی محل بلند شد. ترس خورده به سمت کوچه پریدم و گردوخاک از لباس دور کردم. مشهدی کرم از مردم می خواست فقط در مواقع ضروری از خانه خارج شوند. می گفت دیشب که مردم خواب بوده اند جنگی بین دودسته درگرفته است که درست نمی داند کیستند و برای چه می جنگند. می گفت تا صبح بالای ماذنه بوده و در دوردست نور آتش شلیک های دو طرف را می دیده است. اما من به حرف های او شک کردم. پیرمرد در روز روشن درست نمی دید، چطور می توانست در شب چیزی دیده باشد. سر و صدای پیرمرد باعث شد که دستم از چیدن سیب دور بماند. راهم را می کشم به سمت خانه کدخدا او باید بداند حقیقت چیست و جنگ برای چه شروع شده است. اگر حالش خوش بود بگویم که هنوز سیب از باغ بابا آدم نچیده ام . اولین کار این بود که خودم را باید پیش کدخدا عزیز می کردم. اهالی از پنجره ها سرک می کشیدند و من بی اعتنا قدم زنان به سمت خانه کدخدا می رفتم. هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 171 تاريخ : سه شنبه 13 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:41

+ ۱۴۰۰/۱۲/۱۲ | ۰۰:۰۳ | رحیم فلاحتی     منچستر در مقابل واتفورد ایستاده است. دقایق اولیه بازی است. یک استادیوم پر از تماشاگر، تیم محبوب خود را با سر و صدای فراوان تشویق می کنند. یازده نفر را می خواهند به هیجان بیاورند تا تیم مقابل را درهم بشکنند و گل باران کنند. دو تیم که مقابل هم قرار گرفته اند با جان و دل بازی می کنند. نه شاید بهتر است بگویم می جنگند. هیچ چیز از یک جنگ کم ندارد. توپ ها به سمت دروازه ها شلیک می شود و ساق ها و آرنج ها و سرها از خجالت نفرات تیم مقابل در می آیند.  صدای کتری بلند می شود. برمی خیزم تا چای دم کنم. فکر می کنم الان طرفداران تیم منچستر در کی یف پایتخت اوکراین چه می کنند؟ چای می نوشند یا قهوه یا مُسکرات ؟ با صدای انفجارها در شهر چگونه کنار می آیند ؟ اصلن می دانند روس ها تا کجا پیش آمده اند؟ آب جوش را درون قوری می ریزم. به جبهه ی روس ها فکر می کنم. جنگ خشن است. خون و خونریزی دارد. آوار و آتش و آوارگی دارد. نیمه ی اول بازی تمام می شود. بدون گل . رونالدو نتوانسته گل بزند. پوتین اما گل زده است. و بقیه ی هم تیمی هایش را به ادامه بازی تشویق می کند. روس ها در زمین اکراینی ها بازی می کنند. آنها خشونت را چاشنی کار قرار داده اند تا بازی را برنده باشند.اما این بازی چون فوتبال نیست و جنگ هیچگاه برنده ای نداشته است. هیچکس جرات ندارد جنگ را داوری کند. جنگ داور نمی شناسد.   می نشینم . اما بعید می دانم دوطرف مخاصمه ساکت نشسته باشند. چای باید دم بکشد. نیاز است که آتش بس اعلام شود. آیا در آتش بس چای دم می کشد؟ باید زیر کتری روشن باشد. نیمه ی دوم شروع می شود. رونالدو از اینکه نیمه ی اول گل نزده است ناراحت است. این را می توان از چهره اش خواند. توپ ه هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 146 تاريخ : سه شنبه 13 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:41

+ ۱۴۰۰/۱۲/۱۷ | ۰۰:۱۲ | رحیم فلاحتی     صدای دَوران ماشین لباسشویی کم و زیاد می شود. حس می کنم یک جای کار اشکال دارد که اینگونه انگار از دل درد به خود می پیچد و می لرزد. لباس ها چرک هایشان را رها می کنند و رنگ و روی شان باز می شود. آب چرک آلود راهش را از درون ماشین لباسشویی به سمت فاضلاب باز می کند و آب تازه دوباره لباس ها در خود غرق می کند. دوباره چرخیدن و نیروی گریز از مرکز . لباس ها که از این تمیزی و تازگی شادمانند حس سوارشدن به بهترین و بزرگترین چرخ و فلک دنیا را دارند و انگار صدای جیغ و قهقهه شان هر لحظه بلندتر می شود.  نور شدیدی از پنجره به درون اتاق می ریزد. قوی و سفید. و بعد صدای مهیب رعد. پشت پنجره رگبار تندی شروع به باریدن کرده است. و گهگاه صدای انفجارهایی که دیگر رعد نیست. صدای انفجار نارنجک های دست سازی است که در کوچه و خیابان پرتاب می شود. نمی دانم چرا خیالم را رها کرده ام که سراغ این اراجیف برود. تا اینجا هرچه خیالبافی بوده را کنار می گذارم. به بیکاری ام فکر می کنم. به اینکه نزدیک دو ماه است رزومه به شرکت های مختلف ارسال می کنم و هربار وقتی برای مصاحبه می روم و شرایط در حد برده داری شان را می بینم دست از پا درازتر برمی گردم. حقوق پایین، زمان کاری طولانی و اضافه کاری اجباری و درخواست سفته با مبالغ بالا از طرف کارفرما که باید علاوه بر خودت فردی که در استخدام دولت و حقوق بگیر است پای سفته را امضاء کند.  پسرک بیش فعال طبقه ی بالا شروع به دویدن کرده است. هر شب حدود همین ساعت کمی می دود و بعد صدای دویدنش قطع می شود. فکر کار و مصاحبه را می خواهم کنار بگذارم. اما سخت است. از اینکه علاوه برتوانایی هایت درگیر مسائل بیهوده ی دیگری برای استخدام باشم نا هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 13 ارديبهشت 1401 ساعت: 21:41

    امروز عصر مطلبی رو می نوشتم . رسیدم به کلمه ی مضخرف . مغزم اون لحظه دچار یک نقیصه شده بوده که نمی تونست املای درست رو به خاطر بیاره. مغزم کلمه رو به همون شکلی که در لحظه به یاد داشت به دستام مخابر هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 169 تاريخ : جمعه 8 اسفند 1399 ساعت: 1:16

   نارنگی ها را پوست می کنم. دست هایم را بو می کنم. و تو را به یاد می آورم. مادر کارد میوه خوری را با احتیاط از دستم می گیرد و گوشه ی بشقاب می گذارد. آری ! تو را به یاد می آورم ارغوان ! تو را !   لطف هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 156 تاريخ : جمعه 8 اسفند 1399 ساعت: 1:16

سلام ارغوان کجایی ؟ این روزها خیلی نگران توام. از همه جای دنیا خبرهای بدی به گوش می رسد. دلم آرام و قرار ندارد. به چه و کجا فکر کنم که در آن خطر نباشد. گاهی به مرگ و میر در اثر کرونا فکر می کنم . گا هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 152 تاريخ : جمعه 8 اسفند 1399 ساعت: 1:16

    یک خمش رو گرفت و بالا کشید و زمین زد. در کسری از ثانیه . چند نفر بودند . موتور سوار و پیاده . بعد گفته شد گردنبندی از مالباخته برده اند. می گویند دختر مالباخته هم شاهد ماجرا بوده . فردی که مورد هج هر فصل تجاوزت تجدید باد !...ادامه مطلب
ما را در سایت هر فصل تجاوزت تجدید باد ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : eablomofa بازدید : 159 تاريخ : جمعه 8 اسفند 1399 ساعت: 1:16